سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که بى دانستن فقه به بازرگانى پرداخت خود را در ورطه ربا انداخت . [نهج البلاغه]

آرامش بزرگ 2

 
 
10 اشتباهی که مغز را خراب میکند .(چهارشنبه 89 مهر 28 ساعت 3:34 عصر )

1.نخوردن صبحانه


کسانی که صبحانه نمی‌خورند قند خونشان به سطح پائینتری افت می‌کند. این امر باعث تامین نامناسب مواد غذائی برای مغز و در نتیجه افت فعالیت مغزی می‌شود.

2. پرخوری

=این امر باعث تصلب شرائین (سختی دیواره رگهای) مغز شده و منجر به کاهش قدرت ذهنی می‌شود.


3- دخانیات


این امر باعث کوچک شدن چند برابری مغز و منجر به آلزایمر می‌شود.


4. استفاده زیاد قند و شکر

 
استفاده زیاد قند و شکر جذب پروتئین و مواد غذائی را متوقف می‌کند و منجر به سوء تغذیه و احتمالا اختلال در رشد مغزی خواهد شد


5. آلودگی هوا


مغز بزرگترین مصرف کننده اکسیژن در بدن ماست. دمیدن هوای آلوده باعث کاهش اکسیژن تامینی مغز شده و منجر به کاهش کارآیی مغز می‌شود.

6. کمبود خواب



خواب به مغزمان اجازه استراحت می‌دهد. دوره طولانی کاهش خواب منجر به شتاب گیری مرگ سلولهای مغزی خواهد شد.


7. پوشاندن سر به هنگام خواب


خوابیدن با سر پوشیده باعث افزایش تجمع دی اکسید کربن و کاهش تجمع اکسیژن شده و منجر به تأثیرات مخرب مغزی خواهد شد.


8.کار کشیدن از مغزتان در هنگام بیماری


کار سخت یا مطالعه در زمان بیماری ممکن است منجر به کاهش کارآئی مغز و در نتیجه صدمه مغزی شود


9.کاهش افکار مثبت



فکر کردن بهترین راه برای تمرین دادن به مغزمان است. کاهش افکار مثبت مغزی ممکن است باعث کوچک شدن مغز شود.


10.کم حرفی

مکالمات انتزاعی منجر به رشد کارآئی مغز خواهد شد



 
چون تیر به سوی دشمن انداختی ، بدان که ......!!(سه شنبه 89 مهر 27 ساعت 10:16 صبح )



آورده اند که : در زمان قدیم ، پادشاهی بود که غلامان زیادی داشت . روزی از روزها ، یکی از غلامها که از جور و ستم پادشاه به ستوه آمده بود ، شبانه از قصر پادشاه گریخت و در جایی پنهان شد تا دست سپاهیان پادشاه به او نرسد . پادشاه از شنیدن خبر گریختن آن غلام ، بسیار خشمگین شد و دستور داد که عده ای به جستجوی او بروند و او را بیابند . وزیر اعظم پادشاه که از قبل با آن غلام دشمنی شخصی داشت ، فرماندهی جستجوگران را برعهده گرفت و مامورهایی را به چهار گوشه شهر فرستاد تا آن غلام را پیدا کنند . وزیر می دانست که اگر آن غلام را پیدا کند ، می تواند پادشاه را راضی به کشتن او کند . همه می دانستند که پادشاه قبلا ً تهدید کرده بود که اگر غلامی از خدمت شاه بگریزد ، سزایش مرگ خواهد بود . وزیر اعظم از گریختن آن غلام بسیار شادمان و خرسند بود . آن غلام بسیار باهوش بود و بارها در حضور شاه ، مسئله ای را که وزیر از حل آن عاجز بود ، حل کرده بود ، درنتیجه وزیر در حضور شاه ، تحقیر شده بود و غلام سربلند / از این رو ، وزیر کینه آن غلام را به دل گرفته بود و همواره آرزوی مرگ او را داشت . وزیر با جستجوی فراوان توانست غلام بیچاره را پیدا کند و با خوشحالی او را نزد پادشاه ببرد . پادشاه که از مدتها پیش از خصومت وزیر با آن غلام زیرک خبر داشت ، رو به او کرد و پرسید : " ای وزیر اعظم ! به نظر تو با این غلام چه باید بکنیم ؟ او را به خاطر هوشش ببخشیم و یا اینکه به جلاد بگوییم سر را از تنش جدا کند ؟ " وزیر با خوشحالی گفت : " جز مرگ چه مجازاتی می تواند او را به سزای عمل ننگینش برساند . شما قبلا ً هم غلامها را تهدید کرده اید که اگر کسی بگریزد ، کشته خواهد شد . این غلام نابکار با اینکه این را می دانست ، گریخت ، پس خودش هم راضی به کشته شدن است . اگر فرمان به کشتن او بدهید ، غلامان دیگر هم عبرت خواهند گرفت و دیگر هیچ وقت کسی این کار را تکرار نخواهد کرد ." پادشاه که به خاطر هوش سرشار غلام ، قلبا ً مایل به کشتن او نبود ، بنا به پیشنهاد وزیرش ، اشاره به کشتن غلام کرد . او می خواست ببیند عکس العمل غلام دربرابر این فرمان چیست و آیا هوش او به یاریش خواهد آمد یا نه ؟ غلام وقتی فرمان را شنید ، لبخندی تمسخرآمیز بر لب زد و نگاهی عاقل اندر سفیه به وزیر انداخت . آنگاه جلو رفت و به پادشاه گفت : " ای پادشاه ! من نمک پرورده شما هستم ، دلم نمی خواهد خون من بی جهت بر گردنتان بیفتد و در آن دنیا ، خداوند شما را مجازات کند که چرا بی گناهی را کشتی ؟ " پادشاه با تعجب پرسید : " یعنی تو بی گناهی ؟ " غلام گفت : " بله ، البته که بی گناهم . شکی در این نیست ." پادشاه گفت : " چه گناهی بالاتر از فرار از خدمت شاه ؟ " غلام گفت : " آری درست است . این ، گناه بزرگی است ؛ گناهی نابخشودنی . من از نظر شما و این وزیر اعظم گناهکارم ، ولی در پیشگاه خداوند بی گناهم . من کاری نکرده ام که خدا را خوش نیاید . فرار کرده ام که آزادانه زندگی کنم . این که از نظر خداوند گناه نیست . از طرفی به نظر خودم هم ، بی گناهم . پس اگر مرا بکشید ، خونم بر گردنتان خواهد افتاد و در آن دنیا باید پاسخگو باشید ." پادشاه که متوجه شده بود غلام باهوش نقشه ای در سر دارد ، کوشید که او را به مسیر نقشه اش بکشاند . برای همین گفت : " بسیار خوب ، گیرم که حق با تو باشد . بالاخره من هم حق دارم افراد خاطی را مجازات کنم و از نظر من تو گناهکاری . تو می دانستی که من گفته ام هرکس فرار کند ، مرگ در انتظارش خواهد بود ؟ " غلام با خونسردی گفت : " آری درست است . من این را می دانستم و انتظار هم ندارم که شما به گفته خودتان عمل نکنید . این حق شماست ، اما باید دلیلی برای کشتن من داشته باشید ، دلیلی که هم خدا را راضی کند که گناهکارم و هم مرا " / پادشاه با تعجب پرسید : " دلیل منطقی ؟ به نظر تو با چه دلیلی می توانم تو را بکشم و خونت بر گردنم نیفتد ؟ " غلام گفت : " هیچ مشکلی نیست که آسان نشود . این را بگذارید برعهده من ، خودم دلیل منطقی برای این کار پیدا می کنم . دلیلی که بهتر از آن نتوان یافت ، دلیلی که هرکس را به کشتن من راضی می کند . " پادشاه با عصبانیتی ظاهری گفت : " این قدر حاشیه نرو . زود باش بگو چه دلیلی می تواند کشتن تو را حلال کند ؟ "


غلام گفت : " ای پادشاه دانا ! اجازه بده که من این وزیر اعظم شما را بکشم ! " پادشاه با تعجب پرسید : " وزیر اعظم را بکشی ؟ برای چه ؟ " وزیر با عصبانیت به غلام نگاه کرد و از شدت عصبانیت لبهایش را گاز گرفت . غلام گفت : " وقتی وزیر اعظم شما را بکشم ، قاتل بشمار می آیم و مستحق کشته شدن خواهم شد . آنگاه مرا به قصاص خون او بکش . " پادشاه خندید و به وزیر گفت : " چه مصلحت می بینی ؟ " وزیر با شرمندگی سر به زیر انداخت و گفت : " تا مرا به بلایی بزرگ گرفتار نکرده ، او را برای خدا آزاد کنید . گناه از من است که با او دشمنی کردم و از این سخن بزرگان غافل بودم که چون تیر به سوی دشمن انداختی ، بدان که خود را در تیررس حمله او قرار داده ای .

 

" منبع: گلستان سعدی





بازدیدهای امروز: 31  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 14110  بازدید


» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «